گفتگو

  • 26 اکتبر 2014

    گفت‌وگوی مفصل و خواندنی جواد طوسی با حامد بهداد / باید خود ویرانگری می‌کردم تا دیده‌ شوم

    گفتگو

    من دست به یک خود ویرانگری‌ای زدم که به نفعم بود. جامعه عمدا آدمی مثل مرا که از خودش با فریاد تمجید می‌کرد را نمی‌دید. وجدآور است که یک نفر سرور خودش نسبت به هستی‌ای که خداوند و طبیعت به او داده را فریاد بزند. خیلی معرکه است که یک نفر مسرور خلقت خودش باشد. به هرحال، انگشت استهزا به‌شدت به سمت چنین آدمی دراز بود. درباره این حرف می‌زنم که جامعه تقریبا عقیم، فرزند جدیدی را به دنیا می‌آورد و به سینما معرفی می‌کند

    سینما را با زمان خودش بسنجیم. این افراد با سرمایه شخصی‌شان داشتند صنعت می‌کردند که سر و کله مالیات‌چی‌ها و منتقدان الکی روشنفکر پیدا می‌شود و انگ «فیلمفارسی» به اینگونه فیلم‌ها می‌زنند. من از سینمای فردین و بهروز و آن نوع بازیگری لذت فراوان می‌برم، به خصوص از فیلم «کندو». تقریبا مهم‌ترین آدم‌ جامعه من در «کندو» به تصویر کشیده شده است

    حمید نعمت‌الله و هادی مقدم‌دوست مبتنی بر بضاعت یک بازیگر، موقعیت‌ها و دیالوگ‌ها رامی‌نویسند؛ اتفاقی که سال‌های سال مـا تجربـه‌اش را نداشتیم. توی سینمای امریکا نقش برای بازیگر نوشته می‌شود، ولی اینجا اینجوری نیست.

    این نشان می‌دهد که نعمت‌الله در حیطه بازیگری دانش دارد. همه‌اش درام و موقعیت‌پردازی و نویسندگی و دکوپاژ و مونتاژ نیست

    اینجا هرگونه «خود بودن» با عقوبت مواجه می‌شود. تو تا زمانی که در جهل به سر می‌بری، اتفاقا با اقبال مواجه می‌شوی. از یک جایی به بعد وقتی دچار آگاهی می‌شوی، عقوبت می‌بینی، تازه می‌فهمی با یکی نباید کار کنی، یا با یکی باید کار می‌کردی، اصلا نباید جواب سلام یکی را می‌دادی. تازه می‌فهمی چه کسانی جناح بودند، چه کسانی حزب بودند، چه کسانی آلودگی فکری داشتند، چه کسانی آدم‌های خوبی بودند

    مسیر رو به تکامل بازیگری حامد بهداد و تنوع موجود در این کارنامه بیش از همه به هوشمندی و زمانه‌شناسی و نگاه خلاقانه خود او مرتبط می‌شود. قاعدتا بازیگری با خلق و خو و وجوه غیرقابل پیش‌‌بینی حامد بهداد و برخی بدقلقی‌هایش باید در این چرخه بی‌ضابطه رقابت آنقدر از خود قابلیت و توان حرفه‌یی در حوزه تخصصی‌اش نشان داده باشد که نقش‌های خوب و قابل بحث و بعضا ماندگاری چون مهرداد «بوتیک»، فواد «روز سوم»، جوان عاصی «گربه‌های ایرانی»، محسن «سعادت‌آباد»، ناصر «جرم»، حامد آبان «نارنجی‌پوش» و مسعود ترابی «آرایش غلیظ» در کارنامه‌اش ثبت شود. همین شناسنامه و چند فیلم نمونه‌یی اخیر برای کسی که اصول و قواعد و پارامترهایی را سرلوحه کارش قرار داده و تعریف و تفسیری ایده‌آل و آمیخته با ریاضت‌کشی از بازیگری دارد، می‌تواند ارضاکننده و قابل دفاع باشد. در سینمای بی‌قهرمان ما شمایل خاکستری بهداد در فیلم‌های اخیرش تصویری باورپذیر و از جنس این زمانه غریب ارایه می‌دهد. آیا او همچون ابی «کندو» در گذر از آن هفت‌خوان پرعذاب و خونین روی صندلی موفقیت فاتحانه جلوس کرده یا هنوز به خوان آخر نرسیده و رقصی چنان میانه میدانش آرزوست؟

    قبل از اینکه به «آرایش غلیظ» بپردازیم، بد نیست ابتدا یکسری مباحث کلی را مطرح کنیم و در امتدادش مروری بر کارنامه بازیگری‌ات داشته باشیم. اگر «آخر بازی» همایون اسعدیان را به عنوان یک نمونه شاخص اولیه مبنا قرار دهیم می‌بینیم با وجود نظر مثبت داوران آن دوره از جشنواره فیلم نسبت به بازی تو و عوامل دیگر فیلم، متاسفانه در نمایش عمومی خوب دیده نشد. ولی در ادامه مسیر سعی می‌کنی خودت را به شکلی حرفه‌یی و قاعده‌مند به شرایط تحمیل کنی، تا می‌رسیم به همین «آرایش غلیظ» که یکی از بهترین تجربه‌های بازیگری‌ات است. چقدر این تقدم و تاخر تاریخی که الان به یک شمایل‌نگاری رسیده، خودت با انتخاب‌ها و تاکتیک‌هایت نقش داشتی و چقدر مناسبات ناکارآمد سینمای ایران باعث شده که هنوز به آن نقطه مطلوب و ارضاشونده نرسیده باشی؟

    شروع خیلی خوبیه. همایون اسعدیان فیلمساز متعقل و میانه‌رویی است و اصولا جانب احتیاط و میانه‌روی را نگه می‌دارد. بعداز فیلم‌های اکشن رایج سال‌های خودش طبعا فیلم‌های جامعه‌پردازانه‌اش تا حدی شکل تفکرش می‌شود.

    این خوبه یا فکر می‌کنی تداومش ممکن است فیلمساز را محدود کند و جسارت را از او بگیرد؟

    این نمی‌تواند بد باشد، شاید کمی یا گاهی با ساحت هنرمندانه جور نباشد. ولی در سال ۷۸- ۷۷ که فیلم‌های جوان‌پسند در حال باب شدن است، نگاه اسعدیان در «آخر بازی» نسبت به مساله جوان‌ها در اجتماع و جامعه دانشگاهی و از این قبیل شریف‌تر و اصیل‌تر است. شما می‌توانید آن تعقل و متانت را در آن فیلم که بازی کردم، ‌ببینید. به هر حال، «آخر بازی» برای من شروع خوبی است. شاید آن محافظه‌کاری که برای حفظ شرافت در فیلم وجود دارد، جامعه هیجان‌زده را تحریک نکند، ولی در مرور زمان می‌بینیم که فیلم معقولی است.

    ادامه مسیرت چگونه رقم خورد؟

    بعد از «آخر بازی»، دو سال بیکاری کشیدم که همراه با بی‌پولی و حقارت و ترس و نگرانی از آینده بود.

    به خاطر دارم آن زمان به طرزی عجیب از بازیگرهای چشم رنگی استقبال می‌شد و تماشاگران وقتی چشم رنگی می‌دیدند، فکر می‌کردند دارند سوپراستار یا بازیگر خارجی می‌بینند. برای من اما تنها مانده بود، ارایه توانایی‌هایم در بازیگری.

    در فضای موجود سینمای ما که به هرحال یک سیاستگذار دولتی خط مشی تعیین می‌کند، آیا بازیگری مثل تو باید آنقدر هوشمند باشد که جدا از ارایه توانایی‌های بالقوه خودش، قواعد بازی را هم بلد باشد و به درستی رعایت کند؟

    بله، جدا از رعایت مو به موی این قواعد، ‌باید همه قوانین پنهان را به هم زد. من دست به یک خودویرانگری‌ای زدم که به نفعم بود. جامعه عمدا آدمی مثل مرا که از خودش با فریاد تمجید می‌کرد را نمی‌دید. وجدآور است که یک نفر سرور خودش نسبت به هستی‌ای که خداوند و طبیعت به او داده را فریاد بزند. خیلی معرکه است که یک نفر مسرور خلقت خودش باشد. به هرحال، انگشت استهزا به‌شدت به سمت چنین آدمی دراز بود. درباره این حرف می‌زنم که جامعه تقریبا عقیم، فرزند جدیدی را به دنیا می‌آورد و به سینما معرفی می‌کند. همایون اسعدیان به سختی انرژی آن آدم را کنترل می‌کرد، چون یک بازیگر تازه‌وارد به‌شدت دوست داشت، بودنش را فریاد بزند. تمام آن کادرها و فریم‌های اسعدیان که البته متناسب با فیلم «آخر بازی» بود، برایم در فیلم «بوتیک» شکسته شد.

    این نکته را با یک نگاه کنایه‌آمیز می‌گویید یا به تعریف مستقلی از بازیگری اشاره می‌کنید؟

    هرگز کنایه‌آمیز نیست. همان طور که همایون اسعدیان از تو یک بازی درونی و فردگرایانه می‌خواهد، در «بوتیک» همه‌چیز تبدیل به انفجار احساس می‌شود و این همان چیزی بود که انتظارش را می‌کشیدم. شاید آن دو سال بیکاری باعث پس‌انداز انرژی انفجار بود. از آنجا به بعد صدای آن را بیشتر می‌شنویم.

    وقتی حمید نعمت‌الله استارت همکاری را با تو می‌زند، یک نقش مکمل را پیشنهاد می‌کند، که خوب دیده شد. بحران و آسیب‌پذیری نمایش باورپذیر بحران و آسیب‌پذیری شخصیتی این آدم در اجرایی رئالیستی، چقدر حسی و غریزی بوده و چقدر در یک بده‌بستان میان کارگردان و خودت صورت گرفته است؟

    از قبل دنیای همدیگر را می‌فهمیدیم. آن خانه، اشیا و آدما برایم قابل شناسایی بودن. بعد از آزمون که به بهرام صحیحی و حمید نعمت‌الله دادم انتخاب شدم. طبعا فضا و نقش و موقعیت این امکان را به من می‌داد که بخش شاخص‌تری از انرژی‌ام در بازیگری متجلی و دیده بشود. همین اتفاق هم افتاد؛ و سرعت سیر من در محیط سینما و تجربه‌های متنوعم باعث رشدم شد.

    در این تنوع نقش‌ها، خودتان انتخاب‌کننده بودید یا شانس نصیبت می‌شد؟

    می‌توانم به جرات بگویم بیشترش شانس است، اما طرز تلقی تو در پنهانی‌ترین خلوتت همه چی را همان‌گونه که دوست داری رقم می‌زند. ظاهرا شبیه شانس است ولی باطنا مثل این می‌ماند که تو عمیقا آن را آرزو کرده باشی. شکل‌گیری و خلق این کاراکترها مختلف تا حدی هم باعث رشدم شد و هم خیلی از مجهولاتی که در درونم شبیه عقده بود پاسخ می‌گرفتم. هر بار که فریاد می‌زدم و آن فریاد شنیده می‌شد، احساس سبکباری بیشتری می‌کردم. مثل نعره‌یی که در فیلم «این زن حرف نمی‌زند» می‌زنم. دراین فیلم رابطه‌ام با احمد امینی خیلی خوب بود. قبولم داشت. بی‌درنگ دیالوگی را که برای فریاد انتخاب کردم را پسندید. اینکه بتوانی فریاد بزنی، من بدم، درست همان نقطه‌یی است که می‌توانی تمام اشاره‌هایی که دلیل تکذیب تو هستند را تبدیل به تایید کنی. از آن به بعد توجه به تو جلب می‌شود. این بود که نقش سروش در «این زن حرف نمی‌زند» دیده شد. از احمد امینی ممنونم که پایان فیلم را به نفع این نقش تغییر داد.

    فریادی که به آن اشاره کردی، بعدا به یک نشانه‌شناسی و مشخصه در بازیگری تو تبدیل میشه. انگار که بیشتر نقش‌هایی که بهت پیشنهاد می‌شود قرار است در یکسری تک‌گفتارهای معترضانه و موضع‌گیری‌های حق‌طلبانه اعمال و اجرا شود. مثل آن سکانس «محاکمه در خیابان» مسعود کیمیایی یا حتی در «نارنجی‌‌پوش» که یک موقعیت ملودرام خانوادگی با آن سبک و سیاق داریوش مهرجویی به نمایش گذاشته می‌شود، این عصبیت و اعتراض و فردیت مستقل را در مردی که کانون خانوادگی‌اش دچار بحران شده، می‌بینیم. یا در فیلم «جرم» می‌خواهی یک رفاقت ریشه‌دار قدیمی را که حالا در معرض سوءتفاهم قرار گرفته به نفع خودت برگزار کنی. چقدر در ایفای این نقش‌ها خودت را کنترل می‌کنی که به کلیشه تبدیل نشوی و به اجراهای متنوع و متفاوتی برسی؟

    ترسیدن از کلیشه شدن بی‌معناست، یعنی حالا تازه می‌فهمم که چگونه می‌شود همیشه «جان وین» بود و باز هم تماشاگر داشت. سینما دارای ناخودآگاهی است و مطالبه خودش را درباره قصه‌ها و ستاره‌هایش می‌داند. آن را از جامعه می‌گیرد و به خودش برمی‌گرداند.

    یعنی کاملا غریزی؟

    بله.

    تو آموخته‌های تئوری و آکادمیک هم داشته‌یی، چطور اینقدر غریزه می‌تواند موضوعیت اصلی پیدا کند؟

    با اینکه تحصیلکرده این رشته هستم و تحلیل‌های اجتماعی و پدیده‌شناسی‌اش را می‌شناسم اما انرژی درونی‌ بازیگر را کمی مهم‌تر از این دانش می‌دانم. حالا می‌فهمم که چرا توفیق یک هنرپیشه در سینما متفاوت با آموزه‌های بازیگری در تئاتر است یا اینکه چرا همفری بوگارت، جان وین، ‌گری کوپر و آلن دلون بازیگران مهمی هستند و همین طور فردین.

    یک زمانی الگویت مارلون براندو و مکتب “اکتورز استودیو” بود. حالا به نظر می‌رسد نگاه متکثرتر داری.

    الان گسترده‌تر می‌بینمش.

    خب چه اتفاقی افتاده؟ زاویه دیدت عوض شده؟

    هم این و هم اینکه جامعه عوض شده است.

    در لیست فعلی‌ات فردین هم قرار می‌گیرد، در صورتی که یک زمانی بازیگر ایرانی مورد علاقه‌ات بهروز وثوقی بود.

    وثوقی بازیگری را با استعداد خدادادی‌اش به مرحله‌ بالایی می‌برد. اما خسرو شکیبایی یک استثناست. فردین هم یک جریان اجتماعی است. مثل کاری گرانت که بخشی از سینما و تاریخ سینما شده یا برژیت باردو در فرانسه. نسبت به آنها نوستالژیک هستی، اما درباره بازیگرهایی که متد تئاتری و شیوه‌های بازیگری را می‌دانند و آن را وارد اجرای سینمایی می‌کنند کمتر صدق می‌کند حتی بازیگری در حد پرویز فنی‌زاده.

    با همه استعدادهایی که فنی‌زاده داشت؟

    بله، با همه آن استعدادش. بازی‌های پرویز فنی‌زاده یا سعید پورصمیمی را باید به صورت مستقل آن هم بسته به آن فیلم تحلیل کرد.

    اما با شکل‌گیری «موج نو» دیگر آن سینما و این نوع محبوبیت عوام‌نگر چندان جواب نمی‌دهد و قیصر سر و کله‌اش پیدا می‌شود؟

    به هرحال باید دید «قیصر» برخاسته از کجا و کدام تفکر جامعه است؟ آیا جریان چپ و توده‌یی که تاریخ را از خودش و به نفع خودش می‌نویسد، همچنین تاثیری روی «قیصر» یا «گاو» می‌گذارد یا نه؟ قبل از اینکه موج نوی سینمای ایران شکل پیدا می‌کند، دیگر سینمای فردین خودش تا حدی رنگ باخته. تاریخ دارد عبور می‌کند و به جای دیگری تغییر مکان می‌دهد. فردین و «گنج قارون» مشخصه جامعه اخلاقی من را دارد، جامعه‌یی که مردمش به سینما می‌روند و در متنش مشارکت عمومی دارند. بعد از اینکه کمی ابتذال و جنسیت ابزاری شده وارد این سینما می‌شود و مردم با سینما قهر می‌کنند. تعداد فیلم‌های فردین با این نشانه‌های سخیف خیلی خیلی کم بوده و نمی‌شود به آن خرده گرفت. جامعه در بخشی از سطوح به بی‌بند و باری کشیده شده است. طبیعی است که دوربین سینما از این مدخل‌ها عبور کرده باشد.

    مثلا فیلم «ایوب» را با یک ظاهر و شمایل دیگر بازی می‌کند.

    یا حتی در سِمت کارگردان فیلم می‌سازد. او خیلی باهوش بود و جامعه خودش را به صورت غریزی خوب می‌شناخت و در عین حال فیلمساز خوبی هم هست. تصور کنید«سلطان قلب‌ها» را دو تا روشنفکر تحصیلکرده مثل خسرو سینایی و سهراب شهیدثالث می‌بینند و نمی‌توانند جلوی احساسات‌شان را بگیرند.

    هر کدام در دنیای مستقل خودشان…

    آره دیگر، وقتی فردین می‌آید توجه عموم‌را به مقوله‌یی به نام سینما جلب می‌کند. بعد از آن بهروز پیدایش می‌شود و بازیگری‌ را می‌برد به سطح بعدی.

    حالا اینجا کارگردان چقدر نقش دارد؟ فریدون گله، کیمیایی، حاتمی «طوقی»، «سوته‌دلان»، جلال مقدم، در «فرار از تله» و «پنجره» و…

    خیلی نقش دارد، هر کدام به نحوی. مسعود کیمیایی که یک فیلمساز به‌شدت غریزی با احساس و تعبیر خاص خودش است. فریدون گله تحصیلکرده است و همان قدر غریزی و علی حاتمی با ادبیات نمایشی و متون کهن آشناست و همین طور جلال مقدم که سینما را خوب می‌شناسد و این از بخت بهروز وثوقی است که با این کارگردانان تلاقی می‌کند. یا فردین‌ را در «غزل» می‌بینیم که چقدر کارش متفاوت است و در «باباشمل» در قالب یک فیلم موزیکال، چه حضور حرفه‌یی در سمت بازیگر دارد.

    ‌ ولی خب این فیلم اخیر فروش نمی‌کند.

    مهم نیست، مهم این است که در تاریخ می‌ماند.

    حاتمی آدم پیشگامی است. در مواجهه با آثاری چون «حسن کچل» و «باباشمل» با یک قطعه ادبی مواجه هستیم. ما این نوع فیلم‌ها با آن جنس قصه‌گویی را از دست دادیم.

    داریم از بحث اصلی‌مان که کارنامه بازیگری خودت باشد دور می‌افتیم.

    نه دور نمی‌افتیم.

    آخه بعضی از حرف‌های تو جای بحث دارد. برای من این دنیای فانتزی و موزیکال و این شیوه قصه‌گویی باید در همان قالب خودش قابل باور و جذاب باشد.

    اتفاقا این کار در فیلم«امیرارسلان» شده. از آن بهتر دیگر دکتر کوشان می‌خواست چی کار کند، برای نمایش یک دنیای سوررئال؟

    ولی قالب و اجرا تصنعی و دم‌دستی است.

    هرگز این‌طور نیست، فیلم قشنگ و خوبی است. دیگر چگونه می‌توانیم قصه‌های سرزمین خودمان را اینقدر نرم و روان و زیبا تعریف کنیم که هم کودکان به تماشایش بشینند، هم بزرگسالان و هم بقیه مردم؟ سینما را با زمان خودش بسنجیم. این افراد با سرمایه شخصی‌شان داشتند صنعت می‌کردند که سر و کله مالیات‌چی‌ها و منتقدان الکی روشنفکر پیدا می‌شود و انگ «فیلمفارسی» به اینگونه فیلم‌ها می‌زنند. شاید فیلمسازان موج نوی سینما می‌خواستند «کندو» را هم در جرگه فیلمفارسی‌ بگذارند. بعضی نمی‌خواستند «گله» را در کنار خودشان ببیند. آنها به جای اینکه گذر قهرمان را از هفت‌خوان شاهنامه‌ معنا کنند، قهرمان و فیلم را از معبرهای فیلمفارسی تعبیر کردند و البته دروغ می‌گفتند. فقط برای اینکه وانمود کنند تنها خودشان سر همه بزنگاه تاریخ معاصر حضور داشته‌اند. می‌خواهند خودشان را موثر معرفی کنند، در صورتی که قهرمان فریدون گله به‌شدت موثرتر از قهرمان آنهاست. یک گمنامی که دنبال صندلی و هویت می‌گردد تا روی آن جلوس کند و این مهم‌ترین قهرمانی است که تاریخ سینما تا آن زمان ارایه داده بود و اصلا تبلور تام قهرمان یا ضد قهرمان در فیلم «کندو» توسط گله اتفاق می‌افتد. چون علاوه بر سفر بیرونی قهرمان نظری دقیق به شخصیت فیلم می‌اندازد. یادتان بیاید آن صحنه که ابی هر آینه‌یی که خود را در آن می‌دید، می‌شکست. قهرمان گله نوک چاقویش روبه خودش است نه دیگران.

    حتی این را از «قیصر» هم بالاتر می‌دانی؟

    بله. «قیصر» سقوط اخلاق و فروپاشی تمام شوالیه‌ها و سامورایی‌هاست. اما «کندو» بر صندلی نشستن تمام غربتی‌ها و کولی‌هاست. قیصر تمام داشته‌هایش را زیر پا می‌گذارد و تمام می‌شود اما در «کندو» و بعد از پایان همه‌چیز شروع می‌شود. گله پیشگویی می‌کند که اتفاقی در حال افتادن است. می‌گوید حاشیه نشین‌ها دارند بالا می‌آیند و این اتفاق افتاد و تمام کسانی که برای خودشان دنبال هویت می‌گشتند پیداشان شد. ابی می‌گفت خیلی وقت است دنبال یک همچین فرصتی می‌گردم. در خوان هفتم (کافه آخر) می‌بینیم یک چوب دستشه و به هر منشوری از آینه که تصویر خودش را منعکس می‌کند حمله می‌برد. خودش را یک بُت می‌بیند و یک‌یک این بت‌ها را می‌شکند. فریدون گله زبان بی‌نظیری دارد که می‌توانی در«کافر» و «مهر گیاه» ببینی. اما در فیلم «کندو» به مراتب این قهرمان بهتر برای ما متجلی می‌شود.

    خب فکر نمی‌کنی که همین قهرمان در دوره‌های بعدی اگر مراقبت نشود و خودش برای هویت‌مندی بهترش نتواند یک بیرق مناسبی را حمل کند، ممکن است باز به سیاهی لشگر بعدی تبدیل شود یا ابزار و وجه‌المصالحه قدرت‌ها قرار بگیرد.

    بله در آن خوشبینی تاریخی پیشنهاد این قهرمان و طی طریقش نسخه مناسبی بود، ولی وضعیت بعدی ابی «کندو» را ما اگر بخواهیم به یک قشر و طبقه تعمیم دهیم که چه سرانجامی در این سیر تاریخی معاصر پیدا کرد، حکایت و تحلیل مستقل خودش را دارد.یک واقعیت که باید رخ بدهد، به خاطر همین می‌گفتم ما داریم از تاریخ عبور می‌کنیم. بعد از سینمای فردین، باید برسیم به سینمای «موج نو» و بعد از آن می‌رسیم به نسل فریدون گله. سینمای «موج نو» در واقع نمایش فروپاشی سنت و اخلاقی جامعه‌یی است که در شمایل فردین آن را می‌دیدیم. سینمای موج نو عصیان و جولاندهی فرد (اعم از قهرمان و ضدقهرمان) علیه فروپاشی اخلاقی است. قیصر نیز درواقع‌بینی تلخ خود این فروپاشی اخلاقی را فریاد می‌زد. (مجادله بین قیصر و خان دایی) . اما از یک جایی به بعد در «کندو» قهرمان ما اتفاقا می‌شوند همین داداشای آق منگل. این فرصتی است که گله برای آدم جامعه‌اش تدارک می‌بیند. این معنی‌اش همان انسانی است که نادیده گرفته شده و به فطرت درونی‌اش غذای مناسب نرسیده یا به او بی‌احترامی شده است. او همانی است که تمام قحطی وجودش را فریاد می‌زند. «ابی»ست که از هفت خوان می‌گذرد و در هر مرحله به کشف و شهود می‌رسد، رشد می‌کند و نهایتا تصویر قبلی خودش را می‌شکاند. اما قیصر قبل از شروع فیلم رشدش تمام شده و فقط اقدام دراماتیک می‌کند، مگر آن نقطه درخشان آخر فیلم که در واگن قطار با وضعیتی معلق تمام می‌شود. اما در کندو زبان منحصر به فرد و شاعرانه فریدون گله است که در حیطه و سرایش هیچ کارگردان و نویسنده‌یی نیست. او با یک کاغذ سر صحنه می‌رفته است و تمام این شعرهای بصری منحصر به فرد، زاییده ذهن خودش بوده است.

    اگر نقشی که به تو محول شده آن ابعاد پروپیمان ابی «کندو» را نداشته باشد، سعی می‌کنی یک جوری مسیر را به سمتی سوق بدهی که بتواند آن پتانسیل را پیدا کند؟

    نمی‌شود. دیگر شکل انسان امروز عوض شده. محسن در «سعادت‌آباد» نه شمایل ضد‌قهرمان، نه قهرمان، نه حاشیه‌نشین لاله‌زار و نه قیصر مواجه با جامعه درحال فروپاشی اخلاق و انسان را، هیچ کدام را ندارد.

    مسعود ترابی «آرایش غلیظ» این انحطاط اخلاقی را بیشتر دارد…

    دقیقا، تفاوتی که محسن سعادت‌آباد دارد این است که او همیشه پشت نقاب ریا پنهان شده، ولی مسعود نه. دیگر اصلا قهرمانی وجود ندارد، چون اخلاقی وجود ندارد.

    جامعه بی‌قهرمان اذیتت نمی‌کند؟ تو که این نوستالژی و پس‌زمینه ذهنی را داری، در عین حال که داری نقش آدم به انحطاط کشیده شده‌یی مثل مسعود ترابی را بازی می‌کنی، ولی حسرت آن قهرمانان سمپاتیک و تاثیرگذار را هم می‌خوری.

    خب آره. به خاطر همین سینمای حمید نعمت‌الله تا حدی طعنه می‌زند به همین موضوع که گفتی و سرگرمی ایجاد می‌کند. او یک قهرمانی می‌سازد بی‌اخلاق که نمی‌دانی دوستش داشته باشی یا از او بدت بیاید. سینما فرمول پنهانی‌ای دارد که تو باید بتوانی سرگرمی ایجاد کنی. برای تماشاگرت دیگر قهرمان‌ها آن شکلی نیستند، ولی با همه این حرف‌ها باید تولیدشان کنی، باید آنها را بسازی.

    انگار فراتر از یک بازیگر دوست داری تحلیلگر تاریخ سینمای قبل و بعد از انقلاب باشی. به نظر می‌رسد که نگاهت به بازیگری در کوران این تجربیات عملی و ارتباطی که با مخاطب و مناسبات اجتماعی داشتی تغییر پیدا کرده و با آن دیدگاه تئوری اولیه تفاوت دارد. آیا این در روند بازیگری‌ات توانسته تاثیرگذار باشد؟

    بله اصولا گذر زمان تو را بازیگر تکنیکی‌تری می‌کند. در واقع همین که تحلیل ‌را بدانی و محسن «سعادت‌آباد» و همین مسعود در «آرایش غلیظ» را خوب شناسایی کنی و ارایه‌شان بدهی کافی است. تو باید لحن فیلمساز‌ را بشناسی، زبان جامعه‌ات ‌را بدانی و شناخت کافی از زمانه‌ات داشته باشی. البته حتی در اوایل کارم معیارم این نبود که به خاطر آن فضا و حس نوستالژیک و علاقه‌مندی‌ای که نسبت به بازیگری قبل از انقلاب داشتم بتوانم ادای مو‌به‌موی نقش‌ها و بازی‌های آنها را دربیاورم. فقط گاهی لحن بعضی از این نقش‌ها را مورد استفاده قرار دادم، مثل «جرم» یا «محاکمه در خیابان». درواقع، این کار ادای دینی است به لحن فیلمساز و تابلوهایش و بازی بدن آدم‌های آن جامعه و همین طور بازیگرها و دوبلورهایش. کلا بعد از یک مدتی که جامعه و انسان آن جامعه را بیشتر می‌شناسی، رفتارت تغییر می‌کند. یواش‌یواش یک چیزی به بار می‌نشیند و روی کلمه‌ها مُداقه بیشتری می‌کنی و در دیالوگ‌ها گردش و چرخش بیشتری ‌را به کار می‌بری. بازیگرای خوبی هستند که الان به جامعه سینمایی ما اضافه شدند و با همان مشخصاتی که من حدس می‌زنم پرتوافشانی می‌کنند و به زودی زود دچار همان سرنوشتی می‌شوند که من و بازیگران دیروز دچارش شدیم. این روند ناگزیر شده.

    وثوقی بعد از ترک ایران نتوانست این موفقیت را ادامه بدهد. می‌بینیم در آنجا چنین بازیگر مستعد و انعطاف‌پذیری به انزوا کشیده می‌شود و میدان عمل مناسب برای کار کردن ندارد.

    این پرواضحه. دیگر زمانه عوض شد و بهروز یک تبعیدی محسوب می‌شود. او هنرمند جامعه خودش بود. دیگر نشانه‌های قهرمان دیروز خیلی‌ متفاوت با قهرمان امروز است. بهروز ارتباطش با ریشه‌های جامعه خودش قطع شده. پس از انقلاب دیگر بهروز حتی جامعه بعدش‌را هم نمی‌شناسد، کما اینکه فردین هم نمی‌شناسد. در این دگردیسی بازیگران درجه دوم اوضاع‌شان بهتر است و صدمه کمتری می‌خورند.

    یک مقدار هم فکر نمی‌کنی زاویه دید نسبت به این بازیگرانی که آن دوره تاریخی را تجربه کردند نامنعطف است و همواره به شکل بی‌رحمانه‌یی در معرض اتهام قرار می‌گیرند؟

    به همین دلیل می‌گویم تبعیدی. او امروز ۷۵ساله است و از طرفی ستاره‌ستیزی در سینمای ما جا می‌دهد به بازیگرهای بعدی که بیشترشان همان درجه دو و سه‌ها محسوب می‌شوند.

    خودت الان چه تعریفی از بازیگری داری؟ با توجه به اینکه جامعه کنونی ما بیشتر نسل جوان را دربر می‌گیرد، این گستردگی موج شیفتگان بازیگری شرایط نامتوازنی را در حوزه‌های آموزشی و جذب بازیگر در سینما و تلویزیون رقم زده که نیاز به آسیب‌شناسی جدی دراین عرصه دارد. در قبال این همه متقاضی که به هر حال باید سره و ناسره از میان‌شان جدا بشود و از طرفی رقابت و تحمیل خود به شرایط به شکل بد و بی‌رحمانه‌یی در این جمع ناهمگون تعریف و اجرا می‌شود، قاعدتا اداره و آموزش‌دهی این مکان‌ها نیاز به آگاهی و تدبیر کافی دارد تا این خیل مشتاق بتواند خود را به درستی محک بزند و دچار توهم و سرخوردگی و بحران شخصیتی نشود.

    به نظرم دانش کارگردان‌ها و نویسنده‌ها منطبق و متناسب بر آسیب‌شناسی و انسان‌شناسی وضعیت کنونی نیست. اغلب کارگردان‌ها و نویسنده‌ها از جامعه خودشان عقب‌تر هستند. مثل این می‌ماند که شما بخواهی در رینگ بوکس از کسی استفاده کنی که دانش پینگ‌پنگ دارد. انسان امروز به‌شدت تغییر کرده و کارگردان‌ها این فضا و آدم‌ها و طیف‌هایش را یا خوب نمی‌شناسند یا اجازه ندارند در موردشان فیلم بسازند. اینکه تو چه قصه‌یی را انتخاب و از چه زوایه‌یی نگاهش کنی، زمینه رشد به جامعه ما می‌دهد ولی ممیزی همیشه ما را عقب مانده نگه می‌دارد. ما باید به سرعت از موضوع‌های ممنوعه عبور کنیم و آدم‌های خودمان را در لابراتوار سینما آزمایش کنیم. تا این لحظه ‌را در تاریخ محک نزنیم، نمی‌توانیم عبور ‌کنیم. قصه‌ها در محاق توقیف و ممیزی هستند. همیشه یکسری موضوع‌ها ممنوع بوده و اجازه ندادیم بهش بپردازند. خب اینها زیر لایه‌های پنهان جامعه در حرکت هستند و تا آنها را معنی نکنیم از حرکت نمی‌ایستند. پس باید درباره‌اش حرف زده شود، آن وقت می‌رسیم به جریان‌های نوین‌تر که می‌توانیم در موردشان حرف بزنیم و انسان جدیدتری ‌را در همین زمان مکاشفه کنیم.

    در این ترافیک غیرطبیعی که ما الان باهاش مواجه هستیم یک رهرویی که می‌خواهد در این وادی براساس علایقش و با یک درک آکادمیک جلو برود، چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ عشق، سماجت، جنون، پشتوانه مطالعاتی، پرسه‌زنی‌های اجتماعی و نگاه عمیق جامعه‌شناسانه، یا همه اینها؟

    همه اینها و شاید بیشتر از اینها. فقط باید در موعد مقرر در مکان مناسبی پیداش بشود و هیچ تضمینی البته هم وجود ندارد.

    خب در برابر این نگاه واقع‌بینانه، ما اگر به همین آموزشگاه‌ها سرک بکشیم می‌بینیم بسیاری از این جوان‌های شیفته، نه فیلم دیدند و نه مطالعات خیلی وسیع و عمیقی دارند.

    متضرر خواهند شد. اگر آنها با فرهنگ و ریشه‌های خودشان و ادبیات به معنای وسیعش آشنا نباشند، به هیچ عنوان رشد نخواهند کرد. باید در افکار عمومی جامعه‌شان غوطه بخورند، قصه‌ها و افسانه‌ها را بدانند و به تمام علوم وصل بشوند؛ خاصه علوم انسانی.

    ‌خودت گویا کلاس‌های زنده‌یاد حمید سمندریان ‌را گذراندی. الان اگر بخوای خروجی این آموزشگاه‌ها را مقایسه تطبیقی کنی، فکر می‌کنی بهتر شده یا نه در یکسری کلیشه‌ها سیر می‌کنند و از نظر جهت‌دهی درست برای این حجم گسترده‌ متقاضی نیاز به یک بازنگری همه‌جانبه دارند؟

    استاد سمندریان استثنا بود، هر کسی باید از زیر نگاه دقیق او می‌گذشت و آبدیده می‌شد. نمی‌دانم بعد از سمندریان چه کسی‌ می‌تواند بازیگر تربیت کند، من هیچ‌کس ‌را سراغ ندارم. خودم اساتید زیادی ‌را داشتم، ولی گمان نمی‌کنم دیگر هیچ‌کسی مثل سمندریان بتواند انسان و بازیگر تربیت کند، مگر اینکه واگذار کنیم به استعداد فردی خود هر هنرجویی.

    آیا در موقعیت کنونی که این جایگاه و محبوبیت ‌را به دست آوردی، نسبت به بازیگری واقع‌بین‌تر شدی؟ اساسا در این مناسبات یا سیاست‌های غیرقابل پیش‌بینی و غیرحرفه‌یی که کماکان سینمای ما با آن روبه‌رو است- به خصوص فقدان بخش خصوصی کارآمد که بتواند جولان‌دهی درستی برای یک بازیگر عاشق و دل‌سپرده و در عین حال مستعد را فراهم کند- چه وضعیتی می‌شود داشت؟ آیا این فضا بستر مناسبی برای تکثرگرایی و تنوع در ایفای نقش فراهم می‌کند؟

    نه، در جامعه فعلی ما سوژه‌ها محدودند و آدم‌ها هم به همان میزان تکراری و بی‌خاصیت. اصولا این حرف‌ها آدم‌ها را دچار سوءتفاهم می‌کند.

    فکر نمی‌کنی گاهی اوقات خودت به این قضیه دامن می‌زنی؟

    جرمی شامل حالش نمی‌شود ولی اینجا هرگونه «خود بودن» با عقوبت مواجه می‌شود. تو تا زمانی که در جهل به سر می‌بری، اتفاقا با اقبال مواجه می‌شوی. از یک جایی به بعد وقتی دچار آگاهی می‌شوی، عقوبت می‌بینی، تازه می‌فهمی با یکی نباید کار کنی، یا با یکی باید کار می‌کردی، اصلا نباید جواب سلام یکی را می‌دادی. تازه می‌فهمی چه کسانی جناح بودند، چه کسانی حزب بودند، چه کسانی آلودگی فکری داشتند، چه کسانی آدم‌های خوبی بودند.

    در واقع، این نگرش اخلاقی یک مقدار موقعیت‌های حرفه‌یی تو را از بین می‌برد؟

    خب پایبندی به این اخلاقیات مهم است. از یک جایی به بعد دیگر دوست نداری با کسی کار کنی که خودش اخلاق را رعایت نمی‌کند، دوست نداری با آدم‌های جاه‌طلب و آنهایی که گرایش به قدرت‌طلبی و دروغگویی دارند کار بکنی، دوست داری هرچه انسانی‌تر به یک فیلم نگاه کنی و بازی‌اش کنی.

    این باعث نمی‌شود منزوی و بایکوت شوی؟

    گفتم وقتی در جهل به سر می‌بری راحت‌تر کار می‌کنی. ولی وقتی یک چیزهایی برای تو معنا پیدا می‌کند، کار را هم برایت سخت‌تر می‌کند. عوضش توفیق‌های یک خط درمیانی که برایت رقم زده می‌شود خیلی درخشان‌تر می‌شوند چون تو با اطرافت هماهنگی بیشتری پیدا می‌کنی و به وحدت بهتری با خودت می‌رسی. رشد یعنی همین و به موازاتش باید صبر و مقاومت را بیشتر بالا ببری.

    چرا هنوز در سینمای بعد از انقلاب ما «ستاره» و «ستاره‌سازی» جا نیفتاده و همواره با یک نگاه بدبینانه و پرسوءتفاهم و در عین حال تخطئه‌آمیز به آن پرداخت می‌شود؟

    راستش جرات ندارم پاسخ این سوال را بدهم.

    یعنی فکر می‌کنی ما ستاره به مفهوم درست و واقعی که بتواند حضور مدام داشته باشد، اوج و فرود آن مشخص باشد، نقطه اوجش از یک تعریف‌دهی متنوع و حرفه‌یی برخوردار باشد، داشته‌ایم؟ تا بازیگری خواسته به تشخصی برسد، یکسری عوامل او را در معرض آسیب‌پذیری و افول و از دور خارج شدن قرار داده و گاهی اوقات خودش به این وضعیت دامن زده؛ انتخاب‌های غلط، ناشیانه عمل کردن و ظرفیت نداشتن و…

    به هر حال بعد از سوفوکل تا ساموئل بکت، یعنی از ادیپ گرفته تا استراگن «در انتظار گودو» همین طوری آدم‌ها از شکل اساطیری و شمایل‌گونه‌شان فاصله گرفتن و حتی درخشش‌ یک شبه ستاره‌ها در آسمان رو به خاموشی گذاشته. این جهان به سرعت در حال تغییر شکل دادن است و همین طور انسانش تغییر ماهیت می‌دهد. همه‌چیز حتی نسبت به همین ۳۰، ۴۰ سال پیش تغییر کرده، به خاطر همین تا می‌خواهیم از شمایل یک قهرمان در جامعه لذت ببریم بلافاصله شاهد ویران شدنش هستیم.

    مسیری را که بعضی از این شمایل‌ها طی کرده‌اند، این تصور ذهنی مرا تقویت می‌کند. مثلا خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی و… دوران بازیگری اینها را که مرور کنی، یکدفعه می‌بینی به یک افول غم‌انگیز کشیده می‌شوند. در یکجا دیگر نقش‌هایی نیست که بتواند در من تاثیر بگذارد و ساحت قهرمان را به رخ بکشد. چرا «آژانس شیشه‌یی» این ابعاد قهرمانی را متجلی می‌کند؟ در شرایطی که خود شخصیت حاج کاظم انگار اصراری برای این قهرمان‌گرایی ندارد یا سرگشتگی و کنتراستی که در شخصیت حمید هامون می‌بینیم، به دل می‌‌نشیند و… از منظری دیگر اوج و فرود «اکبر عبدی»، ابوالفضل پورعرب، هدیه تهرانی و…

    بازیگر می‌خواهد به تنوع و خلق شخصیت‌های گوناگون دست بزند. او از تکرار نقش‌های قبلی‌اش خودداری می‌کند. در صورتی که سینمای زمان ‌گری کوپر، کری گرانت و… این گونه نیست. قهرمانت را می‌آوری و با همان لباس و همان فیلم کار می‌کند. برای همین است که اتفاقا می‌شود سراغ قسمت دوم و سوم بعضی از فیلم‌ها رفت. باید شمایل بسازیم و تکرارش کنیم. بازیگر نباید از تکرار بترسد، باید برخی فیلم‌ها را تکرار کند، یک قهرمان یا یک کاراکتری را با مشخصاتی جا بیندازد و بتواند از آن استفاده‌های اخلاقی برای انسان‌سازی ببرد.

    فکر نمی‌کنی جامعه و دولتمردان فرهنگی ما اصلا از «قهرمان» واهمه دارند؟

    چرا، این گونه است.

    چون تماشاگر همذات‌پنداری می‌کند و شیفته‌اش می‌شود. اگر این همذات‌پنداری بخواد از بعضی حوزه‌ها به حوزه‌های هنری کشیده شود، مشکل ایجاد می‌کند و قواعد را به هم می‌زنه.

    همین جوری است.

    خودت چقدر به عنصر قهرمان اهمیت می‌دهی و دوست داری پیشنهادهایی که به تو می‌شود این قهرمان در آن دیده بشود؟

    دلم می‌خواهد سراغ یک سینمای فانتزی با زبان جدیدی مثل سینمای تارانتینو، بدون اینکه قهرمان عجیب و غریبی داشته باشه، بروم. ولی ترسیم انسان برای من خیلی مهم‌تراست تا قهرمان؛ ترسیم انسانی که با تمام مختصات ضعیفش میل به رشد دارد. مثل فیلم «کندو». ابی به عنوان مهم‌ترین یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینمای ایران میل به رشد دارد. بازیگر باید دانش داشته باشد تا بتواند آن انسان را ترسیم کند. تشخیص عواطف نقش و ترسیم آن نقطه‌های عاطفی و دراماتیک، با بازیگر است و وثوقی این کار را می‌کند.

    آیا فرم و اجرای درست و مناسب می‌تواند چیزی به یک نقش اضافه کند؟ اصلا بازیگر با خلاقیت فردی‌اش می‌تواند برای بیننده جذاب و در عین حال تاثیرگذار باشد؟

    آره، حمید نعمت‌الله این کار را خیلی خوب بلد است و در فیلم «آرایش غلیظ» این کار را می‌کند. او انسان جدید و وضعیت جدیدی ترسیم می‌کند. حرف، حرف قدیمی است و علاوه بر سرگرمی درباره تقابل خیر و شر حرف می‌زند اما انسان جدیدی تولید می‌کند که برخاسته از همین جامعه است، انسانی که اخلاق را در نظر نمی‌گیرد و دیگر دغدغه اخلاقی ندارد و تبدیل به شر یکپارچه شده است.

    و این را دارد با لحن خیلی تلخ هشدار می‌دهد…

    خیلی تلخ، در واقع می‌آید با داده‌های بصری و ایجاد موقعیت این را به بار می‌نشاند. می‌دانید واقع‌گرایی خیلی چیز مهمی نیست، مهم این است که تو از چی به عنوان واقعیت جانبداری کنی. حمید نعمت‌الله می‌آید چیزی را به عنوان واقعیت تبدیل به باور تماشاگر می‌کند که ظاهرا حقیقت ندارد.

    در حالی که این «هیولا» (مسعود ترابی) سمپاتیک هم هست.

    آره این هیولا را ترسیم می‌کند و همان طور که گفتید سمپاتیک هم هست. اینجاست که فکر می‌کنی اخلاق آره یا نه؟ اینجاست که اخلاق به کار می‌آید، یا اگر تو مهار وجدان را از روی انسان‌برداری جامعه از هم دریده می‌شود و آجر رو آجر بند نمی‌شود.

    خب این زنگ خطره؟

    آره زنگ خطر خیلی مهمیه.

    آن نگاه آخر مسعود در هواپیما همین زنگ خطر و هشدار را می‌دهد. نگاه غریب و هولناکیه . او با آن شقاوت و بی‌رحمی تمام‌عیارش به من بیننده نگاه می‌کند.

    خیلی بی‌رحمانه، فقط خوبی‌اش به قول امیر پوریا این است که تماشاگر در این نقطه از مسعود جلوتر است. در حقیقت انسان در بند همان چیزی است که به وجودش آورده.

    این زوال و فروپاشی کامل را ما باید در فیلم «آرایش غلیظ ۲» ببینیم. اینجا تا همین مقدار این هیولا را در معرض دیگران قرار می‌دهیم.

    فکر می‌کنم که این فیلم به یک قسمت دوم لازم دارد. حال آیا دینامیسم یک فیلم را مبتنی کنیم بر دیالوگ یا تحرک؟ این باید در نگرش بعدی حمید نعمتالله در «آرایش غلیظ ۲» جست‌وجو بشود. انسان جدید هیچ ابایی ندارد از اینکه معصیت می‌کند. از اینکه هم نوع خودش را این گونه و به این راحتی به سخره می‌گیرد و قربانی خواسته‌های خودش می‌کند. من این انسان خطرناک را اول در نقش محسن «سعادت‌آباد» تجربه کردم ولی اینجا خیلی هولناک‌تر است. در «سعادت‌آباد» خیلی ازش می‌ترسیدم ولی امروز می‌بینم که نقابش را برداشته. البته زمانی که نقابش را برمی‌دارد از حرکت می‌ایستد.

    ولی تا آخرین لحظه این ترکتازی خودت را ادامه می‌دهی؟

    آره هنوز این ترکتازی ادامه داره، برای همین باید در «آرایش غلیظ ۲» بررسی شود.

    چقدر در همفکری بین خودت و حمید نعمت‌الله سعی کردید این کنتراست را دربیاورید؟ مسعود در عین حال که مرامشمئز می‌کند، می‌تواند جذاب هم باشد! ‌ببینید یک جاهایی مسعود دیالوگ‌هایی را ادا می‌کند که خب خیلی آدم را اذیت می‌کند. مثل «خفه شو، خفه شو…» یا «عشق کثافت من». در صحنه‌یی که این جمله آخر را می‌گویی اول تو میایی خوب با صورت هومن جودکی ور می‌ری و در عین حال نفرت و حس انتقام‌جویانه‌ات را هم نشان می‌دهی. این حالت دوگانگی‌ات خوب توی اجرا درآمده است.

    حمید نعمت‌الله و هادی مقدم‌دوست مبتنی بر بضاعت یک بازیگر، موقعیت‌ها و دیالوگ‌ها رامی‌نویسند؛ اتفاقی که سال‌های سال ما تجربه‌اش را نداشتیم. در سینمای امریکا نقش برای بازیگر نوشته می‌شود، ولی اینجا اینجوری نیست. این نشان می‌دهد که نعمت‌الله در حیطه بازیگری دانش دارد. همه‌اش درام و موقعیت‌پردازی و نویسندگی و دکوپاژ و مونتاژ نیست، ابزاری به نام بازیگر و بازیگری را هم می‌شناسد. شما خسرو شکیبایی را از «هامون» بگیر، رکن مهمی از فیلم را حذف کردی. خسرو شکیبایی با آن شیوه عمل‌گرایی‌اش در حوزه بازیگری، حمید هامون را پیش می‌برد و خودش یکی از ارکان سینمایی فیلم هامون محسوب می‌شود. اینجاست که بازیگر به کار سینما می‌آید و شاکله اصلی یک فیلم را تشکیل می‌دهد. به عنوان بازیگر در فیلم‌های نعمت‌الله به راحتی می‌توانی این لحظه‌ها را تجربه کنی. اصلا بازیگر تو فیلم حمید نعمت‌الله دستش برای عملیات بازیگری باز است. این از ولنگاری نیست، بلکه ظاهر بی‌نظمی است که خودش تابع نظمی بزرگ‌تراست.

    یکی از ویژگی‌های جذاب شخصیت مسعود، از جنس این زمان بودنش است که خودت هم بهش اشاره کردی. چقدر برای فهم درست این نقش و نسبت‌های معاصر اجتماعی‌اش با خودت خلوت داشته‌یی و با نمونه‌های واقعی این آدم‌های نادرست که پاش بیفتد به هیچ کس رحم نمی‌کنند و از عشق و همه چی گذر می‌کنند، دمخور شدی؟ مثلا مسعود در برخورد با لادن دارد عشق و عاشقی را به رخ می‌کشد که بخشی‌از آن شاید کمپلکس‌های شخصی این آدم باشد، ولی انگار یک چیزهایی براش مهم‌تراست. برای رسیدن به این ترکیب ناهمگون که اینقدر تو اجرا به یک نقش جذاب باورپذیر تبدیل شده، چقدر با این آدم‌ها بُر خوردی و پرسه‌زنی اجتماعی داشتی؟

    هیچ احتیاجی نیست شما آنها را مطالعه کنید. اینقدر تعداد این کفتارها زیاد شده و نزدیک تو شده‌اند که آنها می‌آیند تو را مطالعه کنند! تو بارها و بارها به عنوان یک قربانی و طعمه سر راه اینها قرار گرفتی، به حقوق تو تجاوز شده، به تو دروغ گفته شده و تو پشیمان و پریشان از اینکه اصلا زنده‌یی و زندگی می‌کنی. اینها بارها روح تو را مکیدن و خوردن. سال‌های زیادی از عمر تو را مصرف کردند و اعتماد به نفس تو را ازت گرفتند و هویت بشری و حقوق انسانی و کرامت انسانی تو را ضایع کردند. آنها هستند که به عنوان یک طعمه تو را مکاشفه می‌کنند و مورد بررسی قرار می‌دهند. اینقدر بهت نزدیک شدند که تو می‌توانی آنها را بشناسی.

    جنس بازی‌ات در این فیلم می‌تواند یک بحث مستقلی داشته باشد. این اِعمال و اجرای خشونت درونی و بیرونی که نمونه خوب بیرونی‌اش را در نوارچسب پیچی کردن خشونت‌بار هومن جودکی می‌بینیم. در واقع داری خیلی محترمانه ولی با بی‌رحمی کامل و در کمال خونسردی این خشونت را نشان می‌دهی. یا وقتی داری با دکتر خداحافظی می‌کنی، او مُرده ولی اصلا ککت هم نمی‌گزد. این آدمی که بالاخره چند روز تو را پر کرده و باهاش رفاقت کردی، ولی راحت با این مسائل برخورد می‌کنی و اصلا منقلب و اندوهگین نمی‌شوی. می‌خواهم ببینیم وقتی فیلمنامه دستت رسید، اینها را در خلوت خودت سبک و سنگین کردی که دراجرا اینقدر موفق درآمده؟

    خوب نوشته شده بود.

    بداهه‌پردازی اصلا نداشتی؟

    خیلی کم. بخواهم قیاس کنم در «بوتیک» به جرات می‌توانم بگویم سهم بیشتری در بازیگری دارم تا در فیلم «آرایش غلیظ». شیوه کار حمید را تو «بی‌پولی» و سریال «وضعیت سفید» و «بوتیک» دیده بودم. روی همین اصل، این آدم را (مسعود) روی کاغذ می‌شناختم فقط کمی پرداخت لازم داشت.

    منبع: روزنامه اعتماد

گفتگوهای بیشتر

عضو خبرنامه ما شوید